-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1384 07:37
دیروز معین اومده بود مشهد. نمیدونم این آقا چرا هم روز آخر تصمیم گرفته بود که تو خراسان بگردن؟ قرار بود ساعت 5/7 بیاد ولی نمیدونم چرا ملت نیشابور به ش گیر داده بودن و نذاشته بودن بیاد. منم با پسر خاله تا حوالی 10 شب اونجا وایستادیم ولی به چه دلیلی نمیدونم هرچند دلیل خاصی نمیخواست ما از اونجا اومدیم بیرون. در مورد فضای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 خردادماه سال 1384 21:11
از یه طرف دیدن بچه سپاهیا که الحق جیره خورن، که میگن خاتمی فساد رو تو جامعه زیاد کرده و جز بی بند و باری کاری نکرده و مغز متفکرشون یه آدم کج و کوله (منظورش حجاریانه) حرص منو در میاره. از یه طرف این مجاهدا که معلوم نیست حالا که آمریکا هم رسما تروریست اعلامشون کرده چی میخوان؟! میخوام بدونم تلوزیون مجاهدا رو با اسم" صدای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 18:41
امروز دیگه راحت شدم. آزاده آزاد. احساس آرامش میکنم! اما فقط برای چن روزه! بیخیال باید از همین چن روز استفاده کنم. پس بیخیال دنیا استفاده میکنم. راستی چرا نباید به معین رای داد؟ من فقط اینو میدونم که اگر بخوایم بریم تریپ تحریم هیچ فایده ای نداره! پس بهتره به معین رای بدیم تا لااقل یه اصلاح طلب که خیلی با حکم حکومتی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 خردادماه سال 1384 11:13
این دیگه امتحان آخره و منم از نظر انرژی الان صفرم. دفعه قبل گفتم یکی باید به م انگیزه بده حالا میگم که یکی باید به من انرژی مثبت بده. الان نه تنها بی انگیزه و بی انرژیم بلکه خیلی هم از نظر روحی خستم. پیشنهاد مامان که بریم زشک یه روزه با فک و فامیلا خیلی خوبه مخصوصا من که یه n روزی هست این فک و فامیلا رو ندیدم. دلم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 15:51
الان فقط یکی به من باید انگیزه بده. من دارم میترکم!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1384 21:02
عادل فردوسی پور گفت که باید به جام جهانی و آلمان سلام بگیم اینم سلام و درود من: السلام علیک یا ابا الآلمان . علی الارواح الایران و الدین و والموحدین. سلمی لمن سالمکم یا آلمان و حربی لمن حاربکم یا ایران. » اصلا رفتن ایران به جام جهانی به من حال نداد. ملبورن دیگه چیزی بود.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 خردادماه سال 1384 21:59
هوا خیلی گرم شده و منم خیلی کفریم. صبح رفتم یه دوش گرفتم و الان هم هنوز بو عرق میدم. ولی از یه چیزی تعجب میکنم اونم اینکه من دیگه عطسه نمیکنم! آخه تو این هوا من قائدش اینه که عطسه کنم ولی ظاهرا قرار نیست من عطسه کنم. دلم تنگ شده واسه عطسه های تند و پشت سر هم. این کتاب مزخرف هم هرچی میخونمش تموم نمیشه! آخه این درس...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 خردادماه سال 1384 13:40
از این به بعد کمیته امداد میتونه صندوقای صدقه رو جمع کنه و صندوق رای بزاره!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 خردادماه سال 1384 12:36
مرده و زنه جدا شدن، خیلی وقته. اینا با هم 18 سال زندگی کردن و بعد از 18 سال از هم جدا شدن. این دو تا، دو تا دختر دارن، یکی 19 و یکی 12 یا 13 ساله. همه میگن این طلاق تقصیر زنه بوده و ولی من میگم که گناه مرده از همه بیشتر بوده که اینقدر به یک زن اعتماد بیجا میکنه. همه میگن خدا عاقبت دختر بزرگه که داره عروس میشه رو به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 خردادماه سال 1384 19:01
ای داد بیداد ناموسم که وبلاگم باشه داره به باد میره. فعلا با یه نخ زپرتی درش رو بستم یعنی حداقل رو کامپیوتر خودم فیلتره.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1384 12:47
نظام آموزشی این مملکت انگار در و پیکر نداره! اون بالا بالاها یه ننه حذفی نشسته که هر جا رو حال کنه یا هر مبحثی که فرزند عالیقدرش تو درسا مشکل داره از درسا حذف میکنه و ملت بدبخت باید تاوان بدن!!! حالا اینش خوبه. اون بابایی که برنامه درسا و امتحانا رو میچینه نمیدونم داره شیر خط میندازه واسه برنامه ریزی؟! نمیفهمه که بعضی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1384 13:14
Human rights
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 خردادماه سال 1384 11:35
من هیچوقت دوس نداشتم که تو وبلاگم شعر بنویسم چون خودم به شخصه برای هرکس که تو وبلاگش شعر مینویسه نمیتونم نظری داشته باشم واسه همین من هیچوقت شعر نمینویسم ولی حیفم اومد این جمله رو که ماله تاگوره ننویسم: «ابرهای تیره عبوس دارند به تندی بر کناره سیاه جنگل جمع میشوند .... ای طفل بیرون نرو!» بیشتر شبیه یه هشدار واسه منه!...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 14:12
بالاخره از دست اون غالب شلوغ پلوغ خودم رو راحت کردم و این غالب ساده رو گذاشتم. البته بماند که یه جواد بازیایی توش داره مثلا اگه روی «ساده مثل درویش» کلیک کنین جواد بازیا خودشو نشون میده! دیگه دست پخت من از این بهتر نمیشه. هرچی هست از هیچی که بهتره. دو روزه دنیا میخوام چارتا حرف دل بنویسیم همین بسه دیگه. » امروز هم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 خردادماه سال 1384 11:42
این چن روزه یه قناری خوش صدا باحال اومده اطراف خونمون و همش میخونه. فوق العادست ولی گاهی وقتا از صداش خسته میشم. و میخوام داد بزنم بگم ساکت باش بابا دارم درس میخونم ولی باز شنیدن صداش به م آرامش میده. این روزا بازم میگم بهترین روزامه! تو عمرم اینقدر کم حرف و بی سر صدا نبودم. لذت سکوت به م آرامش میده. چون دیگه کسی نیست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1384 11:40
از اینکه برای هر مشکل یه راه حل وجود داره خیلی حال میکنم. دارم آنلاین تایپ میکنم. این یعنی مایه داری. این یعنی بیخیال دنیا بودن. این یعنی حماقت این یعنی که من خیلی الان کیفم کوکه. دیگه میخوام مثل قبل منم از بهار لذت ببرم. دور خیلیا و خیلی چیزا رو خیط می کشم. میخوام از زندگیم لذت ببرم. من الان دارم معنی زندگی بهار و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 خردادماه سال 1384 11:43
همیشه میگم که این مطلب حذفه یا این مطلب نمیاد یا اگر هم بیاد اتفاق خاصی نمیفته و یه جورایی تو خوندن مطالب و درسای مزخرف حفظی تنبلی میکنم. امروز هم درست همونایی که نخونده بودم همش تو امتحان مزخرف اومد و من فقط تونستم چیزایی بنویسم که تا به حال تو هیچ کتابی نیومده! حالا هم چون قول دادم خودمو سرزنش نکنم پس سرزنش نمیکنم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1384 15:57
روزگار هرچقدر هم سخت و کسل کننده باشه سعی میکنم باهاش بسازم و جز این چاره ای ندارم. » ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1384 19:03
نمیدونم چرا ولی احساس میکنم تو این چن روز آینده به تنها چیزی که احتیاج دارم سکوته. اوضاع یه جور عجیب غریب به نظر میرسه! از این مهتابی بگیر که روشن نمیشه و باید هندل بزنیم و این هوا که بارونیه و نزاع و دعواها که بهتره اسمش رو بذارم کل کل اضافه که جز به هم ریختن من تو این روزا کاری نمیکنه. پاهام الان چنان بوی عرقی میده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1384 14:52
هوا خیلی نسبت به روزای قبلش به خاطر این بارندگیای اخیر خنک شده. اصلن این هوا به من فاز نمیده! یه جورایی میشم! خلاصه خوشم نمیاد. امروز تو اتوبوس دوتا پیر مردبا هم صحبت میکردن و اول انقلاب رو با حالا مقایسه میکردن. بعد از کلی بد بیرا گفتن به هرکس میرسید یکشون گفت که: «این چه وضع مملکته؟! دیروز رفتم یه مشت تاپاله واسه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1384 22:21
امروز تا تونستم کار فرهنگی کردم. کتاب خوندم و رفتم یه تئاتر دیدم که متوسط بود یعنی نه خوب بود و نه بد. بین همه اینا این که بازیگر اون تئاتره یه وبلاگنویسه منو هیجان زده میکنه اما آدرس وبلاگش رو ندارم! بعدشم یه سیرابی چرب با پیمان که این خودش اصل کار فرهنگیه! خیلی الان خستم. این هوا و رعد و برق هم حسابی حالم رو امروز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1384 15:05
برای خودت و اون اعتقادای پوسیده زیر خاکیت که اسمشو گذاشتی دین متاسفم. کاش جرات و تحمل شنیدن انتقاد و اعتقاد دیگران رو داشتی(!)کاش دین رو میشناختی(!) کاش حداقل به ایده خودت عمل میکردی(!)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1384 14:03
دارم دیوونه میشم از دست این درد کهنه. صبحا که میخوام از خواب بیدار بشم انگار جونم میخواد بالا بیاد. چرا من باید الان تو این موقعیت سر درد بگیرم چون حتی نمیتونم یه کلمه هم از رو کتاب بخونم. لعنت به این درد مضخرف و کهنه که دوباره برگشته. سام بادی هلپ می! تا جایی که یادمه درمان نداره پس بیخیال هلپ! » اون: تو هم مثل اونای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1384 21:27
پول ندارم- حوصله ندارم- اخلاق ندارم- عرضه ندارم- جرات ندارم- وقت ندارم . . . پس من چی دارم؟!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 21:11
اینم یه کیک نه چندان ساده و درویشانه واسه تولدم. هرچند قرار بود که کیک رو برین ازهمونایی که منو ساختن بگیرین ولی بازم از قدیم گفتن با مرامی رو از من یاد بگیرین. زحمت شعماش رو هم خودتون بکشین و تو ذهنتون روشنشون کنین.ظاهرا خیلی دارم چرت و پرت میگم. مشغول بشین به خوردن! پ.ن: خوب که چی آدم تولید مثل کنه!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1384 09:37
آقایون، خانوما. از الان تا پنجشنبه وقت دارین برای من تصمیم بگیرین. به اونایی هم که اینجا رو نمیخونن بگین که تا 9 اردیبهشت بیشتر وقت ندارن. ضمنا اصلا وجه نقد هم قبول نمیکنم! همین الان تصمیم بگیرین! ضمنا به یه تبریک خشک و خالی هم قانعیم( عقده شنیدن تبریک تولده دیگه). پ.ن: هرکی کیک تولد میخواد بره از همونایی که منو به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1384 18:01
تو رو به اون خدایی که میپرستی طعنه دیگه بسه....! کجایی [...]خیلی به ت احتیاج دارم. کجایی که به م قوت قلب و انگیزه بدی. منتظرتم. فقط خواهش میکنم ازم نپرس چرا! اینجا خلوته و دیگه من نه پدری دارم و نه مادری من حالا هیچ کس رو ندارم. نپرس چرا! من خودم رو دارم. خواهش میکنم نپرس چرا! فقط بیا. من حالا همه رو فراموش میکنم. چون...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1384 16:43
آروم آروم فکر میکنم و به صدای شکیرا گوش میدم. خوابم میاد ولی من نمیخوام بخوام چون ترجیح میدم بنویسم و جلوی همین کیبرد چرت بزنم! ایده عجیبی تو ذهنمه البته چیز عجیبی واسه من نیست. هرسال بهار من همینطورم یعنی دیپرسم! هوا داره گرم میشه. چند لحظه پیش کاهو و سکنجبینی که خوردم خیلی شارژم کرد. دو هفته بیشتره که جلویه خدا خم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 17:51
خدا از همه بنده هاش یه یک اندازه متنفره ولی قضیش با من یکی فرق داره. به قول ما بدجوری با من کله شده. خیلی خوب اصلا اشکالی نداره. این پرنده بدبخت رو ببینین که به عشق پرواز مرده و کنار خواهر وبرادراش که حتی از تخم در نیومدن خوابیده. منم اگر جون نکنم تو آرزوی پرواز همینطوری کنار خواهر برادرام میخوابم. » عجب ویندوزیه این!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1384 20:32
چه عجب این بلاگ اسکای درست شده. میترسیدم که دیگه نتونم اینجا آپدیت کنم چون یه زمانی که خواهرم تویه همین بلاگ اسکای وبلاگ داشت خیلی عجیب غریب نزدیک دو سه ماه خراب شده بود. من بخوام یا نخوام، حال کنم یا نکنم، فقط 1.5 ماه تا امتحانا فاصله دارم خلاصه از دیروز که چاردهم بود شروع کردم و دارم نتیجش رو میگرم اما لامصبی امروز...