بعد از یه مدت

هر از چندگاهی سر زدن به وبلاگ و آپدیت کردن خیلی میچسبه و همینطور خوندن وبلاگای آپدیت شده تازه از تنور دراومده اما خدا میدونه تویه این چند وقت ننوشتن چی همه حرف فراموش شده و ثبتش نکردم تا بعدا بیام بخونم و حسابی کیفور بشم. هوا بارونی دیروز خیلی برام سنگین بود. چون هم خسته بودم و هم کلی کتاب تلنبار شده برای خوندن داشتم. از اینکه دارم دچار روزمرگی میشم متنفرم ولی نمیشه کاری کرد. الان مامان بزرگ اینجاست و از این که بعد از مدتی دوباره میبینمش خیلی خوشحالم و در نهایت به جای اینکه گربه به من عادت کنه، من به گربه عادت کردم و خوب باعث سرگرمیم میشه. راستی تو این مدت حرفای احمدی نژاد رو داشتین. من که هنوز تویه حرفاش موندم و نمیدونم چطوری و با چه منطقی این حرف رو زد. شنیدم به خاطر حرفای ایشون وضع بورس و سرمایه گذاریهای خارجی هم به گند کشیده شده. خدا به خیر کنه تا چهار سال دیگه.

 

» امروز نزدیکه بودم به خاطر بخاری تو اتاق خفه بشم. شانس آوردم!

» بابا این بلاگ اسکای هم چی قرتی بازی در میاره!