آروم آروم فکر میکنم و به صدای شکیرا گوش میدم. خوابم میاد ولی من نمیخوام بخوام چون ترجیح میدم بنویسم و جلوی همین کیبرد چرت بزنم! ایده عجیبی تو ذهنمه البته چیز عجیبی واسه من نیست. هرسال بهار من همینطورم یعنی دیپرسم! هوا داره گرم میشه. چند لحظه پیش کاهو و سکنجبینی که خوردم خیلی شارژم کرد. دو هفته بیشتره که جلویه خدا خم وراست نشدم. این یعنی من دو هفته از سر یه سری مسائل نماز نخوندم. هر وقت پسر داییم رو میبینم با خودم میگم چطور این همه اعتقاد تویه وجودش رشد کرده و من هیچ احساس خاص و به قول معروف مخلصانه ای به دین ندارم!؟

پ.ن : باید یه کمی هم مسلمون باشم. نه؟! اما نه از مسلمونای دو رو که باطنشون تف میندازه به ظاهرشون! همین و بس!

بی ربط: سه تا از بهترین دست نوشته هام گم شده! این برای من فاجعه ست.

نظرات 3 + ارسال نظر
رضا پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 17:04 http://www.baghroyaha.blogsky.com

سلام . وبلاگت حرف نداره .قالب قشنگی داری . موفق باشی .

مرتضی جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:31 http://i.frompersia.com

دین تو قلبت بقیه ادا هست توجه نکن.
نوشته هات هم ایضا تو قلبتن کاغذ ها رو بریز دو. دل ماندنیست.

ترانه سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:15 http://taranejoon.blogsky.com

salam weblage jalebi darin be man ham sar bezanin va vasam nazar bedin mamnoon misham
movafagh bashin bye

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد