امروز تا تونستم کار فرهنگی کردم. کتاب خوندم و رفتم یه تئاتر دیدم که متوسط بود یعنی نه خوب بود و نه بد. بین همه اینا این که بازیگر اون تئاتره یه وبلاگنویسه منو هیجان زده میکنه اما آدرس وبلاگش رو ندارم! بعدشم یه سیرابی چرب با پیمان که این خودش اصل کار فرهنگیه! خیلی الان خستم. این هوا و رعد و برق هم حسابی حالم رو امروز صبح گرفت چون درست زمانی که تو خواب شیرین بودم رعد و برق بی محل منو از خواب بیدار کرد هرچند که بماند اولش فک کردم زلزله شده! چون هوا خیلی بد گرد و خاکی شده بود! اینم جالبه که کیبردم قاط زده و وقتی میخوام بنویسم *ز* مینویسه *و* و خلاصه امثال همین کارای اعصاب خوردکنی که واسه من یکی دیگه طبیعی شده.
» از خودم دارم دور میشم. همین!
» نارنجی هم رنگ عجیبیه که میتونه منو تو فکر فرو ببره!
» خیلی میخوام حرف بزنم اما انگار قدرتش رو ندارم.
» بوی عطر یاس و بارون معرکست.
» مال من درست مث مال تویه . . .
» مگه من گفتم استف بمیره!!!
منم همین طور :دی
ساقی چمن و گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای پادشه خوبان ...
الان داشتم این آهنگ رو گوش می دادم . این قسمتش به دلم نشست گفتم برات بنویسم . اسم وبلاگت برام جالب بود . خوشحال با تو آشنا شدم . همیشه شاد باشی و سربلند .
با اون نارنجیش عجیب موافقم !
خب!
با این متنت خیلی چیزا میشه در موردت فهمید!
اصلن آدم فرهنگ دوستی نیستی...
نقاشی رو دوس داری....
احساساتی....
و.....سریال پرستتارانم زیاد نگا میکنی!
سلام
سلام ساده....خیلی جذاب نوشتی....
بهم سر بزن...
اخیش! خدا رو شکر که تو این برهوت بلاگ اسکای یه ادمه اهل تاتر پیدا شد.....راجب رعد برق و بارون بعدش باید بگم که مهم همون بویه بعدشه! بیخیال خواب!