-
چهار صد و چهل و هفتمین=پست آخر
یکشنبه 19 آبانماه سال 1387 22:35
هوای ابری افسردگی میاره! این یک حقیقته محضه! خواب زیاد یا کم هم همینطور! من الان دچار همه اینها شدم! درست یک روز بعد از اینکه ح به م گفت: "تا به حال شده دلت بخواد بالا بیاری و نتونی...؟" من الان دوست دارم بالا بیارم! دوست دارم داد بزنم و هوار بکشم! حس نفس تنگی و تهوع توی ذهنم میپیچه و سعی میکنم به چیزای مثبت...
-
دنیای آدمخوارها
یکشنبه 19 آبانماه سال 1387 00:26
شاید اینکه توی خواب ببینی در بین آدمخوارها هستی به شکلی که یا باید مثل اونا آدم بخوری و یا خورده بشی، دیگه یک خواب معمولی نباشه و اسمش رو بشه گذاشت کابوس! اما من جدی جدی مدتی هست توی بیداری دچار زندگی در جزیره آدمخوارها شدم نمونه ش اینکه که چند وقت پیش […] در حالی که […] را داشت میخورد تصمیم گرفت با یک استخون از...
-
اووپس2!
شنبه 18 آبانماه سال 1387 12:42
مسئولیت سخته! مسئولیت اینکه مبادا کسی بلایی سرش بیاد یا کسی دچار مشکلی خاص بشه! به کسی بد بگذره و کسی ناراضی باشه! خیلی سخته که بخوای یک جمع رو هماهنگ کنی!! اما چیزی که شیرینه رضایت حداقل ظاهری افراده و چیزی که سخت و سنگینه نق نق و غرغر افرادیه که هی از همه چیز شکایت میکنن و میخوان به فکر حل باشی! من خودم به عنوان یک...
-
St.Anger
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1387 00:32
عجب چیزی پیدا کردم توی این یوتیوب لامصب! آی یادش به خیر دوران دبیرستان که چقدر متال اون هم فقط متالیکا گوش میکردم! دلم لک زده برای همه اون دوران که معلق بین هوا و زمین بودم! فاک ایت آل....
-
اووپس!
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1387 00:31
یه هفته کلاسهام رو دودر کردم و سگدو زدم و چند لیتر بنزین سوخت و دود شد تا آخرش یه عده غیر مستقیم برچسب دزدی به ما بزنن و در بهترین حالت عده ای زیر پامون رو خالی کردن و ضرری وارد کردن که خجالتش واسه من و امین موند. در کل به فاک فنا رفتم و دیگه گوه بخورم برای جمع قدر نشناس خرصفت کاری کنم! اولش فکر میکردم توی دانشگاه...
-
سوال متداول
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1387 14:43
این روزها متدوال ترین سوالی رو که باید به همه جواب بدم اینه که: «کیا میان؟» و بعد از هربار شنیدن این سوال توی دلم میگم: «به توچه! به من چه! مگه من و تو مفتش مردمیم؟!» و علی رغم حرفهایی که توی دلم میزنم در ظاهر با لبخندی میگم: الان نمیدونم راستش! به وقتش خودت میفهمی!
-
آزاده باشید
دوشنبه 13 آبانماه سال 1387 01:20
سو استفاده از نجابت(!) من یعنی زمانی که یک نفر دهنش بوی تعفن میده و مشخصه سالهاست مسواک نزده و همراه نهارش هم کلی پیاز بلعیده و بیخ صورت من از فواید مسواک صحبت میکنه! آخه ملتی که دین ندارید و مسواک نمیزند لااقل آزاده باشید و یه آدامس بذارید توی دهن مبارکتون تا دو نفر مثل من عذاب نکشن و به خاطر احترامتون سکوت نکنن و از...
-
Now i know my ABC
شنبه 11 آبانماه سال 1387 00:56
زیاد به زور نبود ولی کلاس زبان رفتن من بعد از چند ترم به خاطر بابام زورکی شد و بعد از اینکه دوم راهنمایی توی مدرسه به درس زبان رسیدم همه چیز عوض شد و من به زور بابام رو مجبور میکردم کلاس زبان اسمم رو واسه ترم بعد بنویسه! بگذریم! شاید خاطره انگیزناک ترین شعر و آهنگ بین همه اونایی که از کودکی زبان انگلیسی یاد میگیرن،...
-
از ترس فرهنگ غرب اسیر شرق شدیم!
سهشنبه 7 آبانماه سال 1387 23:11
همیشه از اول دبستان توی مخ ما این تفکر رو سعی داشتن فرو کنن که غرب چیزی جز نجاست و شیطان و بی بندوباری و این چرندیات نیست! همیشه ما رو از غرب بر حذر میداشتن و ادعا میکردن که غرب جهنمی در روی کره زمینه و اهالی غرب جهنمی های زمینی هستند و هر کس از فرهنگ این موجودات حیوان صفت پیروی کنه بی شک دچار غربزدگی و شیطانزدگی و...
-
Barbie Girl
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 23:27
اولین بار که مامان به م گفت که چقدر یک آهنگ یا یک صدا میتونه واسه آدم خاطره باشه نفهمیدم چی گفت! طول کشید و کم کم درک کردم که آهنگها چقدر خاطره انگیز میتونن باشن! از این به بعد یه بخشی هم میزنم با موضوع "آهنگهای خاطره انگیزناک" و هر از چند گاهی چیزی اضافه میکنم تا وبلاگم رو مثل یک موجود بی مصرف فربه و فربه...
-
سخته
شنبه 4 آبانماه سال 1387 22:11
راستش من خیلی سعی میکنم خودم رو آدم نرمال و بیخیالی نشون بدم و در اوج عصبانیت و جدی بودن شوخی کنم. اما صد حیف که از داخل دارم میترکم! نمیتونم سیب زمینی و بی خیال باشم! خیلی سخته در اوج عصبانیت و ناراحتی لبخند بزنم و در بهترین حالا ترکیب صورتم عادی به نظر برسه! سخته به خدا! سخت تر از هر چیزی که بشه فکرش رو کرد.
-
هجوی برای لاست که هر لاست دیده ای را میخنداند!
جمعه 3 آبانماه سال 1387 01:04
تنها چند ثانیه اول چنان من رو خندوند که تا آخرش دیدم و از خنده دل درد شدم!
-
مگس=جن=پری!
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1387 01:14
یادم اومد از تورهای فلزی که پشت پنجره های خونه قبلیمون بود که به اصطلاح جلو ورود حشرات رو بگیره! مهم نبود باشن یا نباشن چون مگسهایی بودن که همیشه میومدن توی خونه! به همون شکل که میومدن به همون شکل هم میرفتن! یادش به خیر وقتی که اون توریها پاره شد مگس که سهل بود! جن و پری سرشون رو مینداختن مثل گاو میمومدن داخل و باز...
-
از مجموعه اعترافات قبیحانه
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1387 01:00
اعتراف به اون چیزی که هستیم و علایقمون هیچ قباحتی نداره! حقیقتش اینه که خیلی منتظر شدم تا دوست نابابابی پیدا بشه تا یه نخ سیگار به م تعارف کنه! خیلی دلم میخواست یکی به زور یه نخ سیگار رو بذاره لای لبام و یه فندک روشن بگیره زیرش! اما حیف که دوستام سیگار و استعمالش براشون تعریف نشده بود و انگار از زمان قاجار که توتون و...
-
یک روزنوشت ساده
سهشنبه 30 مهرماه سال 1387 22:41
توی سالن مطالعه دانشکده بعد از عمری اومدم درس بخونم یهو حس کردم خوابم میاد! چند تا صندلی رو کنار هم گذاشتم و چرت میان روز رو شروع کردم و عجب چرتی شد! به غیر از هادی که یه بار با ضربه به سرم بیدارم کرد دیگه کسی مزاحم نشد و یه ربعی چرتیدم! وقتی بیدار شدم همه چیز سرجاش بود و رفتم صورتم رو با آب سرد شستم و برگشتم! بگذریم!...
-
گوش میدهیم و لذت میبریم
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1387 21:43
چیزی که مسلمه اینه که به شدت به آهنگهای ترکی و عربی و هندی آلرژی دارم و تا حدودی از گوش دادن به شون متنفرم! و در طرف مقابل بین آهنگهای وطنی از 99% درصد آهنگهایی که خواننده زن داره بدم میاد! معمولا از صدای زنهای ایرانی (به غیر از خواننده های سنتی) بدم میاد هرچند خیلی از خواننده های سوسول لس آنجلسی اصلا ارزش بحث کردن...
-
چت ته شب
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1387 00:29
اون: این عکس رو ببین. من: خوب؟ کیه این خانوم محترم؟ اون: اه چقدر خنگی! این فلانیه دیگه. من: فلانی؟ من بابام رو با فامیل صدا میکنم بعد تو صاحب این عکس رو با اسم کوچیک به من معرفی میکنی؟ اون: این خانوم x خره! من: آها! درسته! خوب؟چی شده حالا؟ اون: خوشگله! بانمکه! نه؟ من: آره هم خوشگله هم نمکی! اون: درست صحبت کن. من:...
-
حس رفتن...
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 12:25
دوباره باید رفت! دیر یا زود باید رفت! دیر یا زود باید برم! بزودی میرم! زودتر از اون چیزی که ممکنه! سخت تر از قبل اما باید دل کند...
-
Turbulence
شنبه 20 مهرماه سال 1387 21:04
چی بگم والا؟! فعلا همینم! پ.ن: عقب گردی به شعاع چند سال تنها در چند روز!
-
اثری از مرحوم اردشیر محصص در زمان انقلاب
جمعه 19 مهرماه سال 1387 21:09
مدتی هست دارم مجموعه ای از عکس ها و بریده جراید زمان انقلاب رو جمع میکنم! توی بریده های روزنامه ای طرحی از "اردشیر محصص" رو دیدم که شاید تا به امروز آنچنان برام شناخته نبود! امروز که خبر فوتش رو شنیدم، با خودم گفتم بد نیست طرحی رو که ازش دارم مربوط به انقلاب رو توی وبلاگم بذارم! تنها برای احترام به یک انسان...
-
Handshake
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1387 12:09
بشر راههای مختلفی رو برای ابراز محبت و دوستی با دیگران داشته و داره! من نمیتونم تخصصی دراین باره حرف بزنم چون مطالعه و تحقیق خاصی روی این قضیه نداشتم اما به طور جد "دست دادن" رو بهترین راه و روش برای ابراز دوستی و صلح بین دو انسان تصور میکنم! وقتی دو نفر باهم دست میدن با زبون بی زبونی به هم احترام میذارن و...
-
Run Lola ,Run
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1387 22:01
چند روزیه نمیدونم چرا همش یاد فیلمی میفتم که خیلی وقت پیش دیدم! اگر حالش رو داشته باشم دوباره حتما میبینمش!
-
تنبلی* را چه کنم؟
سهشنبه 16 مهرماه سال 1387 23:19
هوا بگی نگی سرد شده و بوی پاییز هما جا هست! واقعا این تغییرات فصلی نبود افسردگی میگرفتیم و من به شخصه میمردم! الان به جرات میگم همه فصلها رو دوست دارم و هیچ فصلی نیست که ازش خوشم نیاد! این چند روز هم اونقدر تنبل شدم که خودم رو مثل یک کوالا تصور میکنم که به یک درخت چسبیده و فقط برگها رو میخوره! تنبلی عنصریه توی وجود من...
-
من رو هم یکی اهلی کنه!
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 23:01
عید فطر و تموم! ماه رمضون امسال هم تموم شد مثل هرسال! ماه رمضون امسال رو با هفده هجده روز روزه گرفتن پشت سر گذاشتم و حالا عیده! عیدهای اینطوری واقعا دوست داشتنیه اما عید فطر خیلی قشنگ تره و خاطره های شادی رو به همراه داره! امسال این چند روز روزه هم برای سلامتی بود و مطمئا لذتهای خاصی رو هم این ماه به همراه داره که...
-
مجازات
دوشنبه 8 مهرماه سال 1387 01:37
ای سوسک! میدونی چرا توی اون قفس شیشه ای گیر افتادی؟ چون بی اجازه وارد اتاق شدی! چون نتونستی فضول نباشی! چون نفهمیدی که حریم خصوصی من جای پا گذاشتن نیست! چون نفهمیدی من از کسی که توی زندگیم دخالت کنه خوشم نمیاد! تا صبح همونجا بمون و اگر زنده موندی خودم میکشمت! حالا هرچی دوست داری داد و بیداد کن و به من بگو: نامرد،...
-
هرچی سنگه...
جمعه 5 مهرماه سال 1387 23:41
من همیشه به طور جدی خودم رو توی وجود دیگران میبینم! یعنی برای شناخت هرچه بیشتر خودم نیاز دارم تا با دیگران صحبت کنم تا از داخل صحبتاشون بر اساس شناختی که از من پیدا میکنن، خودم رو بشناسم! البته اصل اینه که من توی وجود خودم چیزی رو کشف میکنم و با صحبت با دیگران مهر تاییدی میزنم به یافته های خودم! اما گاهی واقعا خودم رو...
-
I like to moo
سهشنبه 2 مهرماه سال 1387 17:55
من به عنوان کسی که به گوسفندها عشق میورزم، میتونم بگم به چشم خواهری گاوها رو هم دوست دارم! مخصوصا وقتی که.... ولش کن! وارد جزئیاتش نمیشم خودتون ببینید میفهمید! ضمنا حجمش کمه حتی با دایل آپ هم میشه دید!
-
مهر
دوشنبه 1 مهرماه سال 1387 13:13
اول مهر و کلی خاطره! کاش میشد یه دور توی تمامی اول مهرهای عمرم بزنم! کاش خاطرات دوران دبستان اینقدر کمرنگ نشده بود! از اولین مهرهایی که یادم میاد تنها این احساس بود که با رفتن مامان به مدرسه دیگه مامان رو نمیبینم و طول روز رو باید با بابا بگذرونم و بابا هم مراقب من بود تا آتیش بازی نکنم و با ظهر شدن شیفت کاری عوض میشد...
-
گاف مرورگر گوگل کروم
شنبه 30 شهریورماه سال 1387 11:09
نمیدونم مرورگر گوگل کروم چرا باید به کاربر چنین پیشنهاد باحالی بده!؟ گاف با مزه ای به نظر من چون وقتی توی عکس کامل که اینجاست نگاه میکنی میبینی که این پیشنهاد عجیب رو در هنگام باز کردن یکی از صفحات گوگول مطرح کرده! الحق که من رو خندوند! پ.ن: عکس رو از جایی گیر آوردم و متاسفانه منبع خاصی برای ذکر ندارم!
-
یاد تابستون ۸۵ به خیر!
جمعه 29 شهریورماه سال 1387 12:50