گذر عمر...

توی شناسنامم نوشته نهم اردیبهشت سال شصت و هفت. مهم نیست اونجا چه تاریخی داره فقط مهم اینه که متولد شدم و زندگیم در جریانه. یک سال دیگه از عمرم گذشت. توی این سالها که گذشت خیلی چیزها برام عادی شده. دیگه برام ظاهر شدن ماه توی آسمون یا سایه خودم که بلند تر از قدم بود یا وجود ستاره ها یا دیدن یک شهاب سنگ، هیچکدوم دیگه جذاب نیست. توی این چند سال یک سری پدیده اطرافم برام وجودشون عادی شده درست مثل اینکه وجود من برای اطرافیان عادی شده اما هنوز با شنیدن بعضی حرفها شگفت زده میشم و موضوع برام جالبه تا زمانی که اون هم کم کم برام عادی بشه.

میخواستم روزی رو که اولین بار وبلاگیدم رو توی وبلاگم بنویسم که یادم رفت. میخواستم اولین روزی رو که اومدم توی بلاگ اسکای مثلن به خودم تبریک بگم که یادم رفت اما سالگرد ورودم رو به چرخه زندگی نمیتونم فراموش کنم. چرخه ای که از صفر شروع میکنی و به اوج میرسی و بعد هم افول میکنی. زندگی یعنی همین. خوشحالم که وارد این چرخه شدم! خوشحالم که میتونم نفس بکشم و توی وبلاگم فریاد بزنم که این موجود یکسال از عمرش گذشت و در سال جدید از عمرش سعی داره موفق تر از سال قبل عمل کنه.

 

پ.ن: روز جهانی رقص مبارک.