من چه مرگمه؟

میدونی الان چیه؟! الان یه حسی دارم مثل اینکه یه چیزی روی سینم سنگینی میکنه و باید کلی حرف بزنم اما نمیتونم. سختمه بخوام حرف بزنم. زورم میاد. حس میکنم باختم، از دست دادم، شکست خوردم! اما باید امیدوار باشم. ضعف من اینه که خوب حرف میزنم و بلد نیستم عمل کنم درست مثل خیلیای دیگه. سرم درد میکنه. اونقدر این وضعیت حاده که سرمقاله قوچانی توی شماره این هفته شهروند امروز رو نصف و نیمه ول کردم و نخوندم. نمیدونم چرا اینطوریم. چرا؟ اسم این حس لعنتی چیه؟ راستی چرا توی شرایط بد، سردرد یک جزو لاینفکی شده؟ چرا من گیجم؟ چرا من اینجورم؟ چرا دارم مثل یه پر توی هوا با حرکت باد حرکت میکنم و معلق به در و دیوار میخورم؟ چرا من خودم نیستم و تلاش نمیکنم؟ من چه م شده؟ یکی باید به من بفهمونه چه مرگمه! من خیلی وقته خودم نیستم!