من، متولد 1367.
درکل هیچوقت نتونستم خودم رو درست بشناسم ولی از گفته دیگران برمیاد که آدم دقیقه نودی هستم یعنی کاری رو تا دقیقه نود پیش میبرم و بعد همونجا در آخرین لحظه بیخیال میشم. زیادی به نوشتن علاقه دارم البته منظورم وبلاگنویسیه و از تقریبا اول دبیرستان مینویسم و یک وبلاگنویس دیگه من رو به این کار معتاد کرد و البته اون هم کسی نبود جز پسرخالم.
از همه آدما خوشم میاد و کمتر شده با کسی درگیر بشم و همیشه سعی میکنم کینه به دل نگیرم و از اینکه توی یک جمع باشم لذت میبرم.
هیچ افتخار و مقامی هم توی زندگیم نداشتم و حتی کنکور هم حسابی خرابکاری کردم یعنی نتیجه ای گرفتم که شاید خودم هم حسابی جا خوردم.
اینجا هم برای دل خودم مینویسم و از هرچیزی هم بخوام مینویسم وبرام مهم نیست دیگران خوششون بیاد یا نه چون اینجا حیاط خلوت ذهن منه.
ادامه...
نمیدونم چرا یهو یاد حرفای امیر افتادم! امیر توی کتابفروشی عموش کار میکنه. فقط کتب تخصصی علوم پزشکی با قیمتای تقریبا زیاد. نمیتونم فراموش کنم که میگفت یه دختر دانشجو برای خرید کتاب حاضر بوده پول رو یه جور دیگه حساب کنه. عذاب آور نیست؟!
چه وحشتناک!
نمی دونم چی باید بگم!
خوب... این فقط واقعیته... همین!... مثل مردن بچه ها از گرسنگی تو آفریقا...
خیلی بده .... چرا آخه ؟
چرای این سوال هیچ وقت جواب نداره!
از این عذاب ها خیلی خیلی زیاد مشنوم.
---
به مسابقه ای دعوت شده اید
خیلی بد و ناراحت کننده است ... ولی این روزا متاسفانه خیلی زباد ...
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم با اشک تمام کوچه را تر کردم وقتی که سکوت خانه دق مرگم می کرد وابسته گی ام را به تو باور کردم
salam
matlabe englisie ghashangi neveshte budi
khoshhal misham sar bezan
i bye
nazi