برفکی شدیم

نمیخواستم حالا حالا ها وبلاگ رو آپدیت کنم اما این برف غافلگیر کننده اجازه نمیده تا این ذوق زدگی رو ننویسم. ذوق زدگی ای که بزرگتر از من هم توش گیر کردن چه برسه به من. تفاوت من الان با بچه پنج ساله همسایه اینه که مامانم اجازه میده برم بیرون و هر کاری بکنم و مجبور نباشم از پشت شیشه توی کف ساختن یک آدم برفی بمونم.

 

 

 

 صبح برای یکی از دوستام اس ام اس فرستادم که ببینم رفته دانشگاه یا نه و اونم در جواب به م گفت:

"درس خون ترین بچه های این دانشگاه حیفشون میاد این برف رو ول کنن و برن دانشگاه واقعا از تو دیگه توقع نداشتم!!"

و اینطوری به عمق زیبایی کار پی بردم و چند دقیقه بعد معین اس ام اس فرستاد که :

ای بمیری با این آرزوت . آخه این هم آرزو بود؟

دلیل این حرفش اینه که من دیروز توی راه برگشت به معین گفتم که چی میشه یه برف خفن بیاد و درست چند ساعت بعد توی هوای تقریبا بهاری مشهد برفی اومد که خفنیش سابقه نداشت. دلم برای این مدل برف تنگ شده بود ولی کاش جدی یک آرزوی دیگه میکردم ولی به هر حال بیخیال بزن بریم برف بازی. البته این چند تا عکس رو هم که 9 صبح گرفتم میذارم اینجا جهت یادگاری. نمونش این حاجی که گیر کرده بود و خیابونایی که همیشه این موقع روز حسابی پر رفت و آمد بود. و ضمنا چقدر این کلاغا بین برفا جیگر میشن.