بوی پاییز رو میشه حس کرد. شهریور هم امسال با تمام دردسراش مثل همیشه تموم شد و نوبت هم که هست نوبت پاییزه. دو فصل بهار و پاییز فصلای جذابین چون هردو یک مقدمه واسه یک شروعن. امسال در کل تابستون جالبی نبود ولی حس میکنم تابستون جالب و پر از شور و هیجانی واسه این خواهره بوده. الانم ثانیه ها داره میگذره و منم به دوم مهر یعنی زنگ شروع شدن درس برای کنکور 85 نزدیک میشم. امسال تابستون اون داستان تکراری هر سال رو داداشته دوباره تکرار کرد و این در حالی بود که من حدس میزدم بازم قصه هرسال تکرار بشه چون من به چشم خودم میدیدم که داره چه کار میکنه ولی امیدوارم یاد بگیره که هر کار بکنه برای خودشه و اینقدر کم کاریش رو به گردن دیگران نندازه. الان با خودم آرزو میکنم که بتونم تا جایی که میتونم از خودم مایه بذارم و کنکور رو رد کنم اما این رو هم میدونم که نباید وقت خودم رو با کلاس و امتحانای بیخودی بگیرم. این تجربه دیگرانه که بیشتر باید درس خوند و بیشتر به کتابا اتکا کرد. فکرش رو بکن که من بتونم قبول بشم! چی میشه! البته امید زیاد دارم چون وقتی با چن تا از مشاورا و دوستا که صحبت میکردم وقتی درصدای امسال دانشگاه آزادم رو دیدن گفتن که اینا نسبتا برای تو که سال سوم بودی خوبه. و میدونم که اگر هیچی هم قبول نشم حداقل یه دانشگاه تو دارقوزآباد منو قبول میکنه! ولی اونم باید دولتی باشه!

این چند روزه درگیر فروش ماشین تو نمایشگاههای ماشین با باباهه میریم و هی چرخ میزنیم. همیشه این برای من جالب بوده که تعداد لاشخورا و آدما تو این نمایشگاهها همیشه بیشتر از تعداد ماشیناست و راحت تر بگم هرکس بخواد اونجاهها ماشین بفروشه همچین دورش جمع میشن و به روشای روانشناسی چنان مخش رو کار میگیرن که هرجور باشه ماشین رو مفت از چنگش در بیارن. خلاصه این روزا این هم یک درگیریه. اگر تا  پنجشنبه این ماشینه فروش بره شنبه ار کمپانی میتونیم ماشین نو رو تحویل بگریم. هرچند من این ماشین رو با همه کهنگیش خیلی دوست دارم چون یک دلیلش اینه که من باهاش رانندگی یاد گرفتم و از طرفی هم به قول مامان ما از بچگی انگار تو این ماشین بزرگ شدیم!