شاید ننوشتن وبلاگ اونقدرها هم سخت نباشه. اینو تو این چند روزه با ننوشتن به خودم ثابت کردم. میتونم بگم که با ننوشتن انگار این روزهای گذشته وجود نداشته. با ننوشتن کامپیوتر برام یه وسیله برقی بی مصرفه. با ننوشتن حس بی انگیزگی تویه وجودم رشد میکنه و انگار شدم یه آدم "جن زده". بی انگیزه بی انگیزه. خوب حالا انگیزه رو چی میشه تعریف کرد؟ شاید بشه گفت «بهانه ای برای رسیدن به هدف» آره تعریف خوبیه. داشتم از ننوشتن مینوشتم که موضوع رفت طرف انگیزه. این حس بیخود که موقع نبودنش میفهمی اونقدرها هم بیخود نیست.من با وبلاگ ننوشتن هیچ چیزی رو از دست نمیدم ولی با نوشتن خیلی چیزا رو بدست میارم. مثلا انگیزه و حس مبارزه. حالا چرا مبارزه ؟! خوب دلیلش مث روز روشنه. وبلاگنویسی تو این موقعیت یعنی مبارزه با وزیر متعصب و شاسکول ارشاد که شب و روز آرزوم بود رای اعتماد نیاره و آورد. این روزا چه چیزی عذاب آور تر از اینکه ببینی در آینده به قول احمدی نژاد "خیل جوانان بیکار" تبدیل شدن به "خیل جوانان بیکار و فیلتر شده!" یادش به خیر: "بیایید جوانانمان را باور کنیم." حالا باید ببینیم این وزیر محترم میگه که "بیاید جوانانمان را فیلتر کنیم." راحت تر میشه گفت "بیایید اینترنت رو از جامعه جمع کنیم و هرچی وبلاگ و وبلاگنویسه بفرستیم به اعماق تاریخ" شاید هم اصلا به لج هر چی وبلاگنویسه بیان و همه فیلترا رو بردارن تا یه نموره پوز اونوریا رو بزنن. اصلا به من هیچ ربطی نداره بذار بکنن. مگه من سر پیازم یا ته پیاز. فعلا ما باید از حقمون یعنی انرژی هسته ای حسابی دفاع کنیم و هر جا میرسیم عربده بکشیم مرگ بر آمریکا. حکایت این ماجرای نرفتن تیم ملی ایران به جام جهانی که قربون صدا و سیما چقدر بزرگش کرد.

 تو این روزا دیگه نمیشه انگار آرامش داشت. یه زمانی اگر انسان در هر حالتی ناراحت بود لااقل (یه حقیقتیه دیگه) موقع دستشویی رفتن احساس راحتی میکرد. ولی حالا هر وقت پام رو میذارم به این مکان نا مقدس و آرام بخش باید همش نگران این باشم که نکنه یکدفه علائم وبا رو ببینم. لعنت به این بیماری مزخرف که نمیذاره به این حق مُسّلم یعنی آرامش صلح آمیز که هیچ ربطی هم به هسته نداره دست پیدا کنیم.

 

پ.ن: وبلاگ ننوشتن بعد از یه مدت پر حرفی میاره. فکر نکنم کسی بیکار باشه و همه اینا رو بخونه!

 

» بوی گل مریم این دو روزه به خاطر این دسته گلا کل خونه رو پر کرده.

» چن روزیه هوا بو پاییز میده.