پراکنده مینویسم

همین ظهر بود که با خودم میگفتم که چقدر از آدمایی که کینه به دل نمیگیرن خوشم میاد پس منم باید مثل اونا باشم درنتیجه اگر از دست کسی ناراحتم مهم نیست و فقط امیدوارم موفق باشه و میبخشمش اما باز چه کنم همین بعد از ظهر پسرک ابله زد تو پرم! چی بگم که دیگه داره حالمو به هم میزنه. منو یاد بازی شطرنج میندازه. ترفندی بچگانه که من توی بچگی جلوی قویتر از خودم حتمن به کار میبردم یعنی اینکه حریفت هر کاری میکنه تو هم همون کار رو بکن یعنی تمام حرکاتت مثل حریفت باشه! ولی من فهمیدم که این روش اشتباهه اما اون ابله نفهمیده. چه کنم!

مخم اونقدر شلوغه که جایی برای هیچ درسی وجود نداره که بخوام درس بخونم. حتی یک اپسیلون هم حوصله ندارم که بخوام برم طرف درس. هم حجمش زیاده و هم کسل کننده. خوشی میگذرونیم ماهم.

عصر حیوونی اس ام اس زده که امروز خانوم فلانی رو دیدم و اصلن هم عصبانی نیود و برعکس خیلی شاد و خوشحال هم بود. توی دلم به ش خندیدم و گفتم برو بابا دل خوش کیلو چنده؟ بعد در جواب فقط به ش گفتم: مبارکه!

امروز دقت کردم دیدم ک چقدر تایپ فارسیم تند شده و روون. کلا از تایپ کردن خوشم میاد مخصوصن از سرعتیش که حیف فقط نمیتونم سرم رو از روی کیبرد زیاد بالا بیارم.

 

» بلیطا هم تموم شد!