مرتضی

مرتضی تو یه کافی نت در غم دوری کامیپیوترش مشغول وبلاگیدنه. مرتضی شنیده فردا عیده! مرتضی خوشحاله که از فردا اگر کسی بیخ دماغش آه بکشه دیگه مجبور نیست نفسش رو حبس کنه! مرتضی خوشحاله که تونسته با محیط جدید سازگار بشه. مرتضی درس نمیخونه و انگار همه چیز رو سپرده به شب امتحان! مرتضی ولی این کار رو نمیکنه. مرتضی به حرفای این مرتیکه فکر میکنه و عصبی میشه که گفته با شعار «دو تا بچه کافیه» مخالفه! مرتضی کمی به فکر میره که چرا امسال فقط ۴ روز روزه گرفته که اونم قطعن از رو اجبار بوده چون چیزی واسه خوردن پیدا نمیکرده! مرتضی غصه میخوره که کامپیوتر نداره! مرتضی خیلی نق نق میکنه اجازه بدین بره!

» بالاخره بلاگر شد!!!!