همیشه توی ذهنم خودم رو توی موقعیت های مختلف قرار میدم و عکس العملهای احتمالی خودم رو بررسی میکنم و یک عکس العمل منطقی و عقلانی رو برای اون اتفاق در نظر میگیرم ولی موقعی که اتفاق رخ میده و من عکس العمل به اصطلاح منطقی رو انجام میدم میفهمم که این عکس العمل نه تنها از روی عقل و منطق نبوده و برعکس صد درصد از روی احساسات احماقانه ی خودم بوده. این یکی از بخشهای وجود منه که به شخصه وحشتناک باهاش مشکل دارم...
منم بعضی وقت ها اینجوووری می شم
کلا تفاوت نگاه در زمان تصمیم گیری و زمان بررسی تصمیمات گذشته مشکل سازه ، تصمیمات احساسی از نگاه منطقی و عقلانی مردوده و برعکس
تصمیم باید خیلی بی اهمیت باشه و بوقلمونی که بتونه نظر عقل و احساس رو با هم جلب کنه
اکثر افراد همینجوری هستن!
فک می کنن تصمیمی که گرفتن از روی منطقه! و درستترین راهه ممکن!
ولی در اشتباهن! احساساتشون از منطقشون این وسط قوی تره!