میتینگ بچه ها

نمیدونم دقیق ابتکار کی بود ولی کار قشنگی بود که یکی از بچه ها این کار رو کرد و حدود30 نفر از بچه های دبیرستان رو جمع کرد تا دور هم باشیم. از دانشجو تا پشت کنکوری توی جمع ما بودن. از اونی که به رتبه پنجاه هزارش قاه قاه میخندید تا اونی که از خرخونی خودش حاصلی جز ده هزار کسب نکرده بود. همه دور هم گفتیم و خاطرات رو مرور کردیم. فقط جای یک نفر اون هم پسری که امیرکبیر قبول شده بود خالی بود. همون پسری که شرحش رو پارسال نوشتم. البته دو هفته پیش دیدمش و روحیه خوبی نداشت. از اول بچه ها میگفتن خیلی حالش خرابه. توی دانشگاه درساش رو خراب کرده و دلش هم که مشهده... بماند دو هفته پیش که دیدمش  احساس کردم خیلی از اون اعتقادات خشکش رو فراموش کرده و اگر درست حس کرده باشم میذارم به حساب معجزات پلی تکنیک و فضای سیاسیش.

امروز بعد از مدت ها سوار موتنور شدم اونم موتور یکی از پسرها که هر کس سوار میشه دیگه دفعه دومی براش وجود نداره. خوش گذشت. موتور منو یاد دایی رضا میندازه نمیدونم چرا ولی موتور یعنی دایی رضا چون یک موتور داشت که یه بار وقتی سوارش شدم شاید پنج سال هم نداشتم و انگار دنیا رو به م دادن. چقدر روزگار خوشی بود دوران کودکی که با یک موتور ذوق میکردیم و حالا با کوچکترین موضوع خودمون رو درگیر میکنیم و کلی خودمون رو عذاب میدیم ولی یه چیز رو مطمئنم و اونم اینه که اونایی که بزرگترین مشکلاتشون رو با جمله «به تخمم...» حل میکنن آدمایی خوشبختین و همیشه دنیا به کامشون میمونه.

برای بار چندم یه نفر به م گفت تو همون مرتضایی... و من باز حس خوبی به م دست داد. نمیدونستم اینقدر میتونم خودم رو به دیگران بقبولونم اون هم با کاری که شاید طبق عادت شاید روزها قبل از این براش وقت میذاشتم. در کل همینه. امروز با خودم میگفتم من به چی دل میبندم؟ به برنامه نویسی و نوشتن پروژه ها؟ حوصلم سر میره و میرم سراغ کتاب که اون هم تموم میشه و میرم سراغ چارت و نگاه میکنم ببینم ترم دیگه چه کار باید بکنم! عزمم رو جزم میکنم که 20 واحد بردارم و به قول یکی از بچه ها هم خودم رو بدبخت کنم و هم بابام رو ولی خر شدم دیگه. شغل هم به خوبی پیش میره. دوست دارم همیشه بهترین بمونم اما به شرطی اینکه مغرور نشم و البته سنگر علم رو هم خالی نکنیم و بذاریم اونایی که کارشون اینه توش بچرخن و ما هم برای خودمون گاهی یه سری به شون بزنیم و برگردیم به کار و زندگی خودمون برسیم و در نهایت در سخت ترین مشکلات همون جمله معروف رو به کار ببرم...

نظرات 6 + ارسال نظر
آرتوش پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:42 http://artoosh.blogsky.com

جای من خالی نبودهههه)):

یه دل کوچولو یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 23:57 http://chibegam.blogfa.com

چرا حالش خراب بود؟
...
اوناییی هم که گفتی خیلی بی خیال هستن! فک نکنم انچنان خوب باشه!
تا یه حدی اره!

فیروزه دوشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:51

چرا برای پست بعدیت کامنت دونی ات رو بستی؟؟اونجا کامنت گذاشتن هم که دیگه جزء محالات شده!!!
منم کاملا با پسر یخی موافقم ولی ترجیح میدم این کارو انجام ندم!!چون خسته شدم بسکه کارای بیهوده انجام دادم!!!

فیروزه دوشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:52

چرا برای پست بعدیت کامنت دونی ات رو بستی؟؟اونجا کامنت گذاشتن هم که دیگه جزء محالات شده!!!
منم کاملا با پسر یخی موافقم ولی ترجیح میدم این کارو انجام ندم!!چون خسته شدم بسکه کارای بیهوده انجام دادم!!!

رفا چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:31 http://rafa-ali.blogfa.com

من آدم خوشبختیم.
---
من که دلم رو به برنامه نویسی خوش میکنم تا از چیزای دیگه در برم

حامد... چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:16 http://nasimekavir.blogfa.com/

سلام
وبلاگ بسیار زیبایی دارید ، در صورتیکه صلاح میدانید آدرس زیر را تحت عنوان جواب سوالات تبیان و آفتاب درلینک خود قرار دهید . و

با پاسخ به سوالات تبیان اینترنت مجانی و جوایز دیگر هدیه بگیرید ، جواب صحیح سوالات را از وبلاگ زیر در یافت نمائید .

در ضمن برای ورود به سایت تبیان و آفتاب در قسمت پیوندهای روزانه همین وب سایت می توانید استفاده نمائید .

خدا نگه دارتان باشد.


جواب سوالات تبیان و آفتاب

http://nasimekavir.blogfa.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد