بهشت از دیدگاه دبیر پرورشی

این روزا بحث بهشت خیلی واسم بحث جالب و مهمیه. یاد یک خاطره افتادم که مینویسمش. کمی بیش از حد(!) طولانیه ولی خوندنش ضرر نداره...

 

 

دوره دبیرستان واسه من دوره جالبی بود. دوره ای بود که روح و جسمم معلق بین دو دنیای متفاوت برای رسیدن به دنیایی جدید پرواز میکرد. سال اول دبیرستان و محیط جدید و درسهایی تفکیک شده و بچه های جدید. یکی از این درسها درس پرورشی بود و دبیر دیپلمه و بسیجی و مشکوکی که مشکوک بودنش جای بحث داره. این دبیر محترم از جایی که باید نمره ای رو به عنوان نمره پرورشی ثبت میکرد و امتحانی هم نداشت به فعالیت های جنبی بچه ها نمره میداد که این فعالیت ها شامل شرکت توی راهپیمایی ها و نماز جمعه و زیارت عاشورا و جلسه های قران و بررسی رساله چند مرجع تقلید (به صورت اجباری) و البته از همه مهمتر یادگیری آداب شرعی از جمله غسل ها و آشنایی با مسایل مختلفی بود که هرکدوم نمره جدا گانه ای داشت. این دبیر محترم به غیر از مسائل بالا سعی میکرد با بچه ها رابطه صمیمی داشته باشه و کسی رو از قلم نمی اندخت و از جایی که بیشتر با سال اولیها رابطه عمیق تری داشت کمی از طرف بچه ها کارهاش مشکوک به نظر میومد البته هر آدم عاقلی که رفتاراش رو میدید باید شک میکرد؛ روبوسی های عجیبش با بچه ها اون هم بی مناسبت، دست نوازش روی سر بچه ها کشیدن به صورت مشکوک و البته پچ پچ های درگوشی با چند تا از بچه هایی که به قول بقیه "فلان" این دبیر پرورشی شده بودن. شاید سورپرایز ترین روز زمانی بود که این دبیر محترم صورتش رو چپه کرده بود و حسابی از خجالت کرک های صورتش در اومده بود.

 از طرف سال بالایی ها (که البته بعدا ما به شون ملحق شدیم) همیشه متلک هایی به گوشش میخورد ولی براش مهم نبود. درست نبود به ش شک کنیم ولی وقتی پدر یکی از بچه ها به مدیر مدرسه گفته بود این آقا چرا پسر منو به خونشون دعوت کرده و اون پسر برامون تعریف میکرد چطور این دبیر کروکی خونشون رو روی کاغذ کشیده و ازش خواسته حتما بیاد اگر شک نمیکردیم دیگه خیلی عجیب بود، بماند که خلوت کردنش با یکی از بچه ها توی اتاق به مدت یکساعت ایشالا که موردی نداشته.

از جایی که همیشه گذر پوست قراره به دباغ خونه بیفته من هم جزو اون دسته از دانش آموزایی بودم که توی جلسات قرآنش بعد ساعت مدرسه که مدتش نیم ساعت بود شرکت میکردم. همه توی نمازخونه جمع میشدن و روال کار اینطور بود که اول یکی از بچه ها یک صفحه قرآن رو میخوند بعد هم ایشون تفسیر میکردن و نصیحت و خلاصه ملای جمع میشد. یکروز استاد گرانقدر شروع کردن به تفسیر و توضیح آیه هایی که درباره بهشت بود و حسابی بهشت رو برامون توصیف کرد. جملات و کلماتش تک تک توی گوشمه که چطور از بهشت موعود صحبت میکرد و چطور از زیباییهاش میگفت اما اون روز از زیبایی هایی شنیدم که بیشتر برای خود این دبیر زیبا بود تا من دانش آموز!! در توصیفاتش صحنه هایی رو خلق کرد بسیار زیبا:

 

« توی بهشت شما مکانی رو در اختیار خواهید داشت که هر مدل حوری بخواهید براتون در دسترسه ولی زیبایی کار به اینجا ختم نمیشه. به دور تخت(!) شما ملائکه ای حاظر میشن از جنس شیشه که شما اعضای درونی بدن این ملائکه رو میبینید (صدای اَه اَه بچه ها دراومد) نه بچه ها چرا بدتون میاد تا به حال این ماهیها رو ندیدین که مثل شیشه میمونن و چقدر قشنگن. اونجا همه چیز زیباست و البته به غیر از ملائکه( لابد شیشه ای) پسران جوانی هم اطراف شما هستن. (یکی از بچه ها گفت پسر چرا؟) پسرا ها اونجان چون اگر دقت کنید پسران جوان به خاطر اینکه هنوز محاسن صورتشون رشد نکرده و صورت لطیفی دارن زیبایی خاصی هم دارن و شما میتونید لذت ببرید و از همه مهمتر اونجا اندازه هفتاد سال رو کره زمین به صورت مداوم فعال باشی بازهم خسته نمیشی و تواناییش رو باز هم خواهی داشت...»

خلاصه این دبیر پرورشی نفهمیدم یک حرمسرا دوره قاجار رو توصیف کرد یا بهشت. بگذریم که چه متلک هایی اون روز بارش شد و با خنده های شیطنت آمیز پذیرای تک تک متلکها بود ولی حالا امروز که به حرفاش فکر میکنم میخندم و با خودم میگم: آخه کی بهشت رو دیده؟ هرکس هر دردی تو دنیا داره و نمیتونه درمونش کنه سعی داره حداقل توی بهشت موعود دنبال درمونش باشه. بذار این دبیر پرورشی هم به فکر بهشت موعودش زنده باشه و من دیگه بیشتر از این مته به خشخاش نذارم که اگر بخوام از کارهای مشکوکش بگم لازم میشه یک شاهنامه بنویسم و اسمش رو بزارم بهشت نامه!!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
یه دل کوچولو یکشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 18:46

این دبیر شما احیانا؛ هم جنس باز نبوده!

عرفان یکشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 22:55

سلام دوست من...نوشته هات رو خوندم خیلی لذت بردم .....من هم سال اخر دبیرستان هستم البته اگه بتونم قبول بشم آخه یه مدت از درسا عقب موندم خیلی می ترسم دعاکن قبول شم

زیبا دوشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:59 http://zibablog.blogfa.com

سلام نوشته هات (قبلی ها)رو قبلا خونم
ولی این باید بدا بخونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد