عبرت بگیر مرتضی!

مقدمه: "ع" و "د" حسابی باهم دعوا کردن. من نمیدونستم. یعنی هیچکس نمیدونست. "د" اومد به م گفت ماجرا چیه. اومد گفت که "ع" فکر کرده "د" داره دوست دخترش رو ازش میگیره. خلاصه اومد کلی درددل کرد اونم پیش من! "ع" هم از اونطرف خبردار شد که "د" همه چی رو به من گفته پس اونم اومد به من یه چیزایی گفت که البته منو قانع نکرد. در اولین برخوردم با "د" مطمئن بودم این پسر از اونا نیست که بخواد از اینکارا بکنه ولی این وسط من چه کاره بودم؟قاضی؟ تنها تونستم به هردوشون بگم بیخیال اون یکی دیگه بشه تا کار به جای باریک نکشیده. "د" ناراحته که به ش چنین تهمتی زده شده و "ع" هم ناراحته به خاطر ایکه رفیقش میخواسته به اون خیانت کنه.

 اما دیروز آقای الف هم زنگ زده و با صدای ناراحت میگه که اونم دچار تهمت شده یعنی آش نخورده و دهن سوخته. یه نموره دلداریش میدم ولی بازم نارحته. سعی میکنم آرومش کنم (دیگه به ش یادآوری نمیکنم که من چقدر از این کار منع کردمش) و به ش این قول رو میدم که کارش رو درست کنم. بعد از چند دقیقه آروم میشه و کلی تشکر میکنه(چرا؟) یکمی ناراحت میشم که چرا به ش چنین قولی دادم! آخه مسئولیت سختیه ولی کارش رو تا جایی که بشه درست میکنم.

نتیجه: همه این ماجراها و مشکلات و بدبختیا فقط یک دلیل داره و اونم اینکه آقایون راه میفتن دنبال دخترا و هیچ منطقی رو قبول ندارن الا منطق چشم و ابروی یک دختر و جالب اینه که زمانی متوجه میشن  دارن اشتباه میکنن که کار از کار گذشته.

نظرات 2 + ارسال نظر
آرتوش پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:18

با بور!

صورتک خیالی جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:07 http://ma3k.blogspot.com

خوب مگه اخه میشه نیفتیم دنبال چش و ابروشون اخه!
بسکه جذابه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد