Adrift

بعد از کلاس مبانی میام خونه و بعد از خوردن یه  نیمرو باز میرم بیرون اما ایندفعه  به هدف خرید یه کتاب. هوا سرده و کلافم. احساس بی هدفی میکنم. واسه همین زیپ کاپشنم رو میکشم بالا تا زیر یخه و به راهم ادامه میدم پیاده تا کتابفروشی میرم. کتاب رو میخرم که حاجی به م زنگ میزنه و بعد از کمی الافی  و تحویل دادن کتاب برمیگردم به سمت خونه. خیلی ریلکس و بی هدف حرکت میکنم.این احساسی که این روزا دارم باید هرچی زودتر محو بشه. آره حقیقتش اینه که از جایگاه خودم راضی نیستم. باید بتونم خود درمانی داشته باشم پس شروع میکنم اهدافم رو دونه دونه میارم روی کاغذ کل اهداف سه بند داره که همش رو باید مورد نظر قرار بدم که پس فردا پشیمون نشم. من باید درک کنم که این یه دوره ی جدیده هرچند که سخته. خوب این از اهداف. ولی هنوز یه چیزایی کمه یعنی تلاش برای رسیدن به اهداف.

 

» پراکنده نوشتم!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
خانوم چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 20:47 http://khan00m.blogsky.com

خیلی روان می نویسی ،به دل می شینه
موفق باشی

صحرای رز پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 17:38 http://www.sahrayerose.blogfa.com/

من هم در یه دوره ی تازه ام
دارم میرسم به اون چیزی که میخوام
ولی سخته
منم پراکنده نوشتم ...

شایان
صحرای رز

vahidoo شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 14:47 http://www.vahidoo.com

موفقیت تابعی است پیچیده از انتخابها و تصمیمات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد