بلاتکلیفی

بعد از مدتها وبلاگم رو باز میکنم. اولین کار تایید ۸ تا نظره! خیلی قاطیم. من اونقدر صبور بودم که اگر میخوابوند زیر گوشم بازم میخندیدم اما حالا اگه کسی فقط با من یه شوخی کوچیک کنه میخوام بکشمش! خیلی زود از کوره در میرم و عصبی میشم! چرا؟ چرا اینطوری شدم؟ هیچی دیگه واسم لذت نداره. حتی گواهینامه رانندگی هم لذتش همون دو روز اولش بود. دیگه از اینکه یه نخ سیگار ESSI  سبز دود کنم هم لذت نمیبرم. من که با ولع روزآنلاین رو زیر و رو میکردم و عشقم خوندن وبلاگ مسعود بهنود و حسین درخشان بود دیگه از خوندن اونا هم لذت نمیبرم. دیگه از اینکه عقب یه ماشین رو برش بزنم و باند رو پیچ کنم و راهش بندازم هم لذت نمیبرم. دیگه خیلی برام مسخره شده. انگار همه چیزی تازگیشون رو از دست دادن. حتی برنامه میزگردی با شما (بهارلو) . اگر صدا و سیما ساعتها سریال پرستاران نشون بده هم نمیتونم با علاقه نگاه کنم. راستی این سریال نرگس ماجراش چیه که اینقدر ملت رو دور خودش جمع کرده. من حتی یه قسمتش رو کامل ندیدم ولی همون تیکه هایی هم که دیدم اصلن دلچسب نبوده. بلاتکلیفی من سر اینه که به حرف کی گوش کنم یعنی چه خاکی تو سرم کنم. میرم پیش احسان ولی وضعش بهتر از من نیست اما خیلی بیخیاله. این اسمش چیه جز بلاتکلیفی. کاش میشد میرفتم سربازی لااقل میدونستم قراره کجا برم و چه بلایی قراره سرم بیاد.

» درست احساس میکنم مث پینوکیو شدم زمانی که الاغ شده بود!