شاید دوست نداشته باشم بگم ولی متاسفانه باید بگم که وجودم پره از تنفر! تنفر از لحظاتی که باید از زبون داداشه بد و بیراه بشنوم به خاطر هیچ! خوشحالم که وجدانم آرامش داره و باعث نمیشه من با شنیدن حرفاش از کوره در برم و با سکوت خودم رو نگه میدارم. نمیدونم ولی فکر میکنم تو این شیش هفت سالی که ازش صحبت میکنه من نقشی نداشتم ولی بازم امیدوارم همینطور بتونم خودم رو نگه دارم و آرامش خاص خودم رو داشته باشم. متنفرم از رفقایی که هنوز فرق تره فرنگی و زندگی یک انسان رو نمیفهمن و زندگی یک پسر رو تو یک مسائلی خلاصه میکنن که من متنفرم. متنفرم از اون انباری بالای پشت بوم که من باید برم و توش درس بخونم. از بوی کهنگی اونجا متنفرم مخصوصا از دیدن جعبه هایی که روی هم چیده شده درست جلوی صورتم و روی میزی که گوشش رو برای کتابا خالی کردم! از دیدن قوطیای رب که روی هم چیده شدن متنفرم و همچنین از دیدن شیشه های خالی نوشابه و مربا و هزارتا آشغال دیگه که دنیا رو کهنه و استعمال شده و خالی نشون میده اما اگر با این همه نکته منفی تو این روزا مواجهم از اون طرف دیگه من عاشق دوتا چیز هم هستم و اونم نگاههای منتظر مامان و بابایه. از این که سنگینی نگاهشون رو روی شونه هام تحمل میکنم خوشحالم و احساس آرامش میکنم هرچند مسئولیت سنگینی دارم ولی آرومم میکنه.
چه حس بدی ... چه درد آوره وقتی آدم از هرچی دور و برش میبینه بدش بیاد ...
همه چیز جز پدر و مادر ....
(اسم وبلاگ منم کامل بنویس!)
ای بابا....
مامان و بابا بهترین های زندگی آدم هستن.خوبه که جفتشونو داری و ازت راضین.خیلی قدر بدون عزیزم.امیدوارم همیشه سایشون بالا سرت باشه.
دنیا اصن خودشم بوی کهنه گی گرفته...
ایشالا همیشه احساس آرامش کنس گور پدر تنفر !
منم از قوطی های خالی و هر چیز کهنه و قدیمی و بی مصرف دیگه که خیلی ها واسه روز مبادا نگه میدارن متنفرم.......
سلام
من هم مشهدیم...دم جفتمون گرم
این مطلبتو که خوندم ..یاد کنکور خودم افتادم..
با ابن تفاوت که تو رو پشت بومی و من تو زیر زمین بودم..
دنیا رو عشق است درویش
کلی از این مواد تنفر زا را می شه از نظر دور کرد یا یه سر و سامانی بهش داد!! .. ولی مهم آرامشه که امیدوارم هیچ وقت گمش نکنی..