از دیروز که مامان بزرگ اینجا بود شروع کردم به تنظیم برنامم و امروز تصمیم گرفتم که کتابا رو برای خوندن آماده کنم. بعد از چند ساعت سر و کله زدن با خانواده کتابا رو پیدا کردم و مرتب کردم. حالا اتاق ( روی تخت) شده جمعه بازار کتاب! چند ساعته با خودم کلنجار میرم که اینا رو چطوری بخونم!! همش نگران اینم که نکنه وقت کم بیارم. باز باید برم انباری بالا پشت بوم رو تمیز کنم ( یعنی بگم یکی بره تمیز کنه) تا باز دوباره مث ماههای قبل برم و این بساط کتابا رو پهن کنم آخه داشتن اتاق مشترک با داداشت که فقط نق میزنه و بزرگتر از تو هم هست این مشکلا رو هم داره یعنی همین که تو مجبور بشی بری تو انباری! بیخیال اصلا مسئله ای نیست. خیلی هم خوب و با صفایه!
نچ نچ این آب هم قطعه تا فردا ساعت 8 صبح . من از بی آبی متنفرم اونم تو تابستون! منو بگو که دیروز نرقتم دوش بگیرم به هوای امروز، احتمالا هم خودتون میتونین حدس بزنین که الان چه بویی میدم!
» هی دور خودش میچرخه و تنبلی میکنه و ایرادای زندگیش رو میندازه گردن این و اون!
واقعأ هیچی مثل کتاب خوندن نمیشه ولی از اون بهتر کتاب خریدنه .دیدی چه حالی داره ؟
درس می خونی؟؟؟؟آفرین
سلام ...این قطعی آب برای اینه که قدر نعمت آب وچیزای دیگه رو بدونی مثلا داشتن اتاق حتی مشترک با داداشت ...حالا میخوایی درس بخونی ؟؟؟...موفق باشی ...مامان
نترس با دو روز دوش نگرفتن آدم بو نمیده...مهم ذات آدمه.....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اوف عجب بویه گندی میاد.. من خفه شدم ببین..:دی
بی آبی اونم تو تابستون !! ؟ وحشتناکه !
راستی وبلاگت خیلی وقت بود که باز نمی شد . الانم با یه اکانت دیگه ام . آخه جا قحطی بود اومدی بلاگ اسکای؟ من تا جایی که یادمه همیشه با بلاگ اسکای مشکل داشتم .
سلام. ممنون که به من سر زدی..
بی آبی واقعن وحشتناکه.....
از قدیم گفتن ز گهواره تا گور دانش بجوی.....